دیگر نمی نویسم .
بس است ، انگار طبق یک قانون نا نوشته باید در اغلب کارها تا انتهایش را ببینیم و بیاموزیم و بیازماییم .
گرچه همان سرک کشیدن هم کفایت می کرد .
کار کردن با آدمهای مرتجع و صرفا بازگو کننده وقایع التفاقیه در عرصه تنگ ،کار ژور نالیستی کار من نیست.
آدمک هایی دروغگو که در نقش یک سارق آموخته هایت ، پر مدعی و همیشه طلبکار !!
حرفه پر دغدغه و زحمت و بی فایده و کار کردن با آدمهای بی سوادی که از بد روزگار در چنین جایگاهی قرار
گرفته اند و در بهترین حالتش که به همکاری با آنها ادامه بدهی به دانش افزایی آنها منجر می شود و صبح با
شمشیر خودت سرت را بیخ تا بیخ از پشت سر می برند.
مگر این همه مطلب و یادداشت و گزارش و.... نوشتم ، چه اتفاقی افتاد...!!؟
اگر مورد طبع بیمارشان واقع می شد و مطابق خواسته اربابانشان بود مرسی و تشکری الکی ...!
اما وای به روزی که یک سرسوزن اشتباه می کردی زمین و زمان را به هم می دوختند و قیصیریه را
مجدد با قلم و زبانشان به آتش می کشیدند.
برای ورود در این حرفه مافیایی گونه و قلمرو خاص طبقه متوسط خاص جنتلمن نمای وصل هفت ، هشت
سال تقلا کرد م و مدت دوسال با سه خبرگزاری و سایت های تحلیلی و روزنامه ها کار کردم و آخرش
آفتابه لگن هفت دست و شام ونهار هیچی .
بس است ، شاید وقتی دیگر روز نامه خودم و ادامه کار ژورنالیستی ....شاید